تأثير ادبيات ايران باستان در ادبيات دوران اسلامي


 

نويسنده : دکتر اسماعيل حاکمي والا




 
در دوره پيش از اسلام در ايران سه خط و زبان رسمي وجود داشت که آثاري از آنها در دست داريم. نخست، زبان پارسي باستان (يا فرس هخامنشي) که خط آن ميخي بود و ايرانيان آن را از خط ميخي بابلي گرفته و ساده کرده بودند و از چپ به راست نوشته مي شود. از اين خط کتيبه هايي در تخت جمشيد و نقش رستم و بيستون و جاهاي ديگر به دست آمده که معروف تر از همه کتيبه داريوش است در بيستون.
ديگر خط و زبان پهلوي (فارسي ميانه) است که بر دو قسم بوده: يکي اشکاني که مخصوص شمال شرقي ايران بوده و آثار معدودي از آن بر جاي مانده، و ديگر پهلوي ساساني است که مخصوص جنوب ايران بوده و آثار نسبتاً زيادي از آن در دست است. خط پهلوي از راست به چپ نوشته مي شود. واژه ي «پهلوي» از نام قومي که در شمال ايران مي زيستند، يعني «پَرثَو» گرفته شده است. کارنامه اردشير بابکان، بندهشن و شهرستانهاي ايران و جز آن به اين خط نوشته شده که برخي از اين کتابها در قرون اوليه اسلامي تاليف و تدوين گرديده است.
در ادبيات فارسي گاهي به واژه هاي «پهلوي» و «پهلواني» برمي خوريم که منظور همين خط و زبان پهلوي است؛ مثلاً فخرالدين اسعد گرگاني صاحب منظومه ويس و رامين که در عهد سلجوقيان مي زيست گفته است:
زبان پهلوي هر کو شناسد
خراسان آن بود کز وي خورد اَسَد
و فردوسي گويد:
اگر پهلواني نداني زبان
به تازي تو اروند را دجله خوان
و همو گويد:
نوشته من اين نامه پهلوي
به پيش تو آرم مگر بغنوي
و حافظ شاعر مشهور قرن هشتم در مطلع غزلي چنين گويد:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوي
مي خواند دوش درس مقامات معنوي
سوم، خط و زبان اوستايي که مخصوص روحانيان زرتشتي بود و کتاب مقدس ايرانيان باستان يعني اوستا بدان نوشته شده است. اين خط نيز از راست به چپ نوشته مي شد. ترجمه و تفسير اوستا را زند و برگردانده متون پهلوي را به خط اوستا، پازند نامند. در اشعار فارسي به اين اسامي و گاهي نامهاي بخشها و اجزاي کتاب اوستا برمي خوريم؛ مثلاً رودکي گفته است:
دير زياد آن بزرگوار خداوند
جان گرامي به جانّش اندر پيوند
همچو معماست فخر و همت او شرح
همچو «آبستا» ست فضل و سيرت او «زند»
دقيقي توسي که پيش از فردوسي به نظم شاهنامه، يعني گشتاسب نامه همت گماشته، گفته است:
ببينم آخر روزي به کام دل خود را
گهي ايارده خوانم شها، گهي خرده
همچنين فردوسي در شاهنامه آورده است:
يکي کودکي مهتر اندر برش
پژوهنده زند و اُستا سرش
حکيم ناصر خسرو قبادياني شاعر مشهور عهد سلجوقي در مطلع قصيده اي گويد:
اي خوانده کتاب زند و پازند
زين خواندن زند، تا کي و چند؟
گذشته از اين سه زبان رسمي، در گوشه و کنار ايران زبانها و لهجه هاي ديگري نيز رايج بوده که امروزه آثاري از آنها در دست داريم؛ مانند: سُغدي، خوارزمي، ختني و بلخي. لهجه هاي ديگري نيز مانند آذري، تبري و مانند اينها رواج داشته که نداشتن آثار مکتوب قديم موجب عدم اطلاع ما از کيفيت آنها شده است.
پاره اي از اين آثار که بدانها اشاره کرديم، صورت شعري دارند. البته نه شعر به معناي متداولي که امروز مي شناسيم، بلکه به صورت هجايي و آهنگي و داراي مضامين عالي شاعرانه، و در چند قطعه که گويا مربوط به اواخر عهد ساساني باشد، تا حدودي وزن عروضي و قافيه محسوس است. تاريخ شعر در لهجه هاي ايراني با اوستا، خاصه گاثاها شروع مي شود. کلمه «گاثا» يعني سرود و بايد اين بخش از کتاب اوستا سروده خود زرتشت باشد. بدين ترتيب، تاريخ شعر مکتوب آرياييهاي ايراني به حدود قرن يازدهم پ.م مي رسد. در قسمت هاي ديگر اوستا مانند «يسنا» و «ونديداد» نيز قطعات منظوم ديده مي شود که مي توان به گاثاها و يشتها و ساير قسمت هاي اوستا مراجعه کرد. در لهجه هاي ميانه ايراني نيز گاه به منظومه هاي قابل توجهي برمي خوريم از آن جمله است در آثار مانوي و پارتي و سغدي.
مستشرق معروف، بنونيست معتقد است که کتابهاي درخت آسوريک و اياذگار زريران که به پهلوي اشکاني و جاماسپ نامک که به پهلوي ساساني است، منظوم مي باشد و بعدها در آن تصرفاتي روي داده است. درخت آسوريک منظومه اي يا مصراعهاي شش هجايي و نيز مصراعهاي يازده هجايي است که متضمن مناظره ميان بز و درخت خرماست. جاماسپ نامک منظومه اي است هشت هجايي. منظومه اياذگار زريران که بعد از «يشتها» قديمي ترين منظومه حماسي ايراني است، از قطعات چهار يا پنج مصاعي و گاهي شش مصراعي پديد آمده که مصراعها داراي شش هجاست. از ميان لهجه هاي ديگر ايراني ميانه ترجمه اين قطعه را که در يک مجموعه کهن از متون ديني به دست آمده و نمونه اي از زبان و شعر ختني قديم است، نقل مي کنيم:
در زمين گرماست، گلهاي رنگارنگ در همه درختان شکوفه داده اند. پيچک هاي جوانه زده در باد سخت تاب مي خورند. نسيمي که از درختان مي گذرد، عطرآگين است. پرندگان مکرر دلنشين ترين آوازها را مي خوانند. آبها بر کرانه چشمه سارها روان گشته اند. روزها پر ابر است و موجودات زنده بسيار گرم هستند.
گاه در اشعار لهجه هاي ميانه موضوع قافيه مورد نظر است و پاره اي از آنها را شادروان ملک الشعراي بهار در کتاب «شعر در ايران» و برخي را مرحوم دکتر پرويز خانلري در «وزن شعر فارسي» و مرحوم دکتر صفا در «حماسه سرايي در ايران» و «گنج سخن» گرد آورده اند. پاره اي از داستانها و منظومه هايي که به پهلوي بوده و در ادب فارسي بعد از اسلام وارد شده، عبارتند از: يادگار زريران، داستان بهرام چوبين، کارنامه اردشير بابکان، رستم و اسفنديار، خسرو و شيرين، پندنامه بزرگمهر و ارداويرافنامه که زرتشت بهرام پژدو، از شاعران قرن هفتم هجري، آن را به شعر فارسي ترجمه کرده و نخستين بيتش اين است:
سر دفتر به نام پاک يزدان
نگهدار زمين و چرخ گردان
و خوتاي نامک و قصه ويس و رامين که فخرالدين اسعد گرگاني آن را در عهد طغرل سلجوقي به نظم درآورد. صاحب مجمل التواريخ اين قصه را منسوب به عهد شاپور پسر اردشير بابکان کرده است. همچنين بختيارنامه (بختيار از فرزندان رستم و در عهد خسروپرويز جهان پهلوان بود) و داستانهاي: بيژن و منيژه، سياوش، رستم و سهراب، جنگهاي کيخسرو، سخنان بزرگمهر، پندنامه انوشيروان، داستانهاي بهرام گور و ماني پيامبر و مانند اينها. در بسياري از اين داستانها مستقيماً آثار زبان پهلوي کاملاً مشهود است و حتي گاهي شاعران هنگام ترجمه متن پهلوي و به نظم آوردن آنها، به فارس دري، عيناً با اندکي تغيير واژه هاي پهلوي را نقل کرده اند؛ مانند: واژه هاي «انوشه» به معني جاويد و «ايدر» يعني اينجا و «رد» به معني دلير و خردمند در اشعار فردوسي، و واژه هاي «دادار» به معني آفريننده، «دژخيم» يعني بدخو؛ «دژمان» يعني بدانديش؛ «مينو» يعني بهشت و «داشن» به معني جزاي نيک در اشعار فخرالدين اسعد گرگاني. مثلاً فردوسي گويد:
کنون گفتني ها بگويم تو را
که من چند گه بوده ام ايدرا
يا فخرالدين اسعد گرگاني در منظومه ي ويس و رامين آورده:
مگر دژخيم ويسه دژپسند است
که ما را اين چنين در غم فگنده ست
بدين رنج و بدين گفتار نيکو
تو را داشن دهد ايزد به مينو
کيکاووس شاعر قرن هفتم هجري در منظومه زراتشت نامه فراوان واژه هاي پهلوي آورده است؛ مثلاً گويد:
يکي دفتري ديدم از خسروي
به خطي که خواني ورا پهلوي
نهاده بر موبد موبدان
سر و افسر بخردان و ردان
همان شرح اُستا و زند آن زمان
که آورد زرتشت انوشه روان
يزشهاي يزدان ندارند ياد
دگرگونه گردد همه رسم و داد
نه نوروز دانند و نه مهرگان
نه جشن و نه رامش، نه فروردگان
پس از انقراض حکومت ساساني و تسلط اعراب بر ايران، با آنکه حدود دو قرن خط و زبان عربي در ايران رواج داشت، برخي از ايرانيان از ترويج فرهنگ و خط و زبان نياکان خويش غافل نماندند تا آنجا که پاره اي از کتابهاي پهلوي در قرون اوليه اسلامي نگاشته شد؛ مانند؛ دينکرد، بندهشن، ارداويرافنامه، اندرز خسرو قبادان، جاماسب نامک و مانند اينها که در ادبيات بعد از اسلام نيز مستقيم يا غيرمستقيم از پاره اي از آنها نام برده شده است. چنان که در تاريخ سيستان از بندهشن ياد شده و زرتشت بهرام پژدو در قرن هفتم ارداويرافنامه را به نظم درآورد.
با آغاز نهضت استقلال طلبي سلسله هاي ايراني در گوشه و کنار ايران، اندک اندک زبان فارسي دري جاي زبان عربي را گرفت و در اين راه سهم يعقوب ليث (رويگرزاده ي سيستاني) بيش از ديگران بود. چه، به قول تاريخ سيستان بعد از فتوحات يعقوب، شاعران در مدح او به زبان عربي شعر گفتند و او گفت: «چيزي که من اندر نيابم، چرا بايد گفت/» و از آن به بعد شاعران به فارسي شعر گفتند. اطلاعات ما درباره اوضاع ادبي و اجتماعي ايران باستان و تأثير آن در شئون اجتماعي ايرانيان پس از حمله عرب، بيشتر از نوشته هاي مورخان يوناني، ايراني، عرب و بيش از همه آثار همان زبانهاي باستاني حاصل مي گردد. به اين ترتيب پيرامون اوضاع ديني و تشکيلات اجتماعي و آداب و رسوم و علوم ايرانيان باستان به اختصار مطالبي نقل خواهيم کرد.
از لحاظ ديني آئينهاي زرتشتي، زرواني، مزدکي، مانوي و پاره اي اديان ديگر، در ادوار مختلف ايران باستان پيروان فراواني داشته است. در ادبيات بعد از اسلام اعم از نظم و نثر به اين اديان اشاره شده است. متوني مانند: «سياست نامه» خواجه نظام الملک، «مجمل التواريخ و القصص»، «گلستان» سعدي، اشعار دقيقي، نظامي، خاقاني، ناصر خسرو و ديگر
شاعران؛ چنان که دقيقي گفته است:
يکي زردشت وارم آرزويي است که پيشت زند را برخوانم از بر
نظامي گويد:
به تيشه صورت شيرين بر آن سنگ
چنان برزد که ماني نقش ارژنگ
و خاقاني گفته است:
اگر قيصر سگالد راز زرتشت
کنم تازه رسوم زند و اُستا
و حافظ در غزلي گويد:
به باغ تازه کن آيين دين زردشتي
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
اعتقاد به روز رستاخيز و موعود آخر زمان و بهشت و دوزخ و پل صراط از خصوصيات بارز ايين مزديسناست و اين باورها با تفاوتهايي، در دين اسلام هم وجود دارد. در ادبيات ايران بعد از اسلام نيز مانند شاهنامه و آثار ديگر شاعران و نويسندگان، مقدس شمردن آتش، اعتقاد به فرّه ايزدي و يزدان، عامل خير و شر (يعني اهوره مزدا و اهريم)، مشي و مشيانه (يعني نخستين زن و مرد روي زمين) و ساير اعتقادات کم و بيش راه يافته است؛ مثلاً واژه «چينودپل» يعني همان پل صراط در شعر اورمزدي شاعر قرن چهارم آمده است:
اگر خود بهشتي و گر دوزخي
گذارش سوي چينودپل بود
ملک الشعراي صبوري گويد:
زند خوان پازند اگر خواند همي، نبود عجب
کاتش زردشت برافروخت اندر لاله زار
زرتشت تمام نيکي ها و زيباييها را از اهوره مزدا مي دانست و پليديها و زشتيها را از اهريمن، آيين زرتشت بر پايه انديشه پاک، گفتار و کردار پاک استوار است. در اين دين روشنايي نشانه خرد و پاکي و پرهيزکاري است و فضايل عمده عبارت است از: راستي، دادگري، دليري و سپاس داني.
ماني که در عهد شاهپور ساساني دعوي پيغمبري کرد، در باب آفرينش عقيده داشت که در آغاز دو اصل اصيل وجود داشت: نيک و بد. شاهپور ساساني نسبت به مانويان همراهي و مساعدت کرد و به همين جهت ماني يکي از کتاب هاي عمده خود را به نام شاهپورگان خواند. سال وفات ماني را بين 274 تا 277 م. نوشته اند. فردوسي در آغاز داستان ماني مي گويد:
بيامد يکي مرد گويا ز چين
که چون او مصور نبيند زمين
بدان چربدستي رسيده به کام
يکي پرمنش مرد، ماني به نام
به صورتگري گفت: پيغمبرم
ز دين آوران جهان برترم
مزدک پسر بامداد در عهد قباد ساساني دعوي پيغمبري کرد. در جامعه مانويان مؤمنان درجه اول مجبور بودند که سراسر زندگاني را بدون زن و مجرد باشند و فقط اجازه داشتند خوراک يک روز و لباس يک سال را دارا باشند؛ ولي اولياي آيين مزدک متوجه شدند که مردم نمي توانند از لذتهاي دنيوي صرف نظر کنند و خلاصه آنکه هيچ کس را در اين دنيا بر خواسته و زن بيش از ديگران حقي نيست. مزدک و همه پيروان او به هنگام طرح مسأله ي جانشينيِ قباد به قتل رسيدند. در پاره اي از تواريخ و ساير کتابهاي معتبر اسلامي مانند: تاريخ طبري، مجمل التواريخ و القصص، شاهنامه فردوسي و سياست نامه خواجه نظام الملک شرح مفصلي در باب کيفيت قتل عام مزدکيان آمده است. از جمله فردوسي درباره مزدک گفته است:
بيامد يکي مرد مزدک به نام
سخنگوي و با دانش و راي و کام
گرانمايه مردي و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد شهنشاه، دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت
از لحاظ تشکيلات اجتماعي در ايران باستان چهار طبقه يعني روحانيون، لشگريان دبيران، کشاورزان و پيشه وران وجود داشتند. هر يک از اين طبقات براي خود رئيسي داشتند که رئيس مغان «موبد» و رئيس موبدان را «موبد موبدان» مي گفتند. در شاهنامه در داستان پادشاهي جمشيد با تغيير و تحريف نام طبقات چهارگانه به اين شرح آمده است:
ز هر پيشه ور انجمن گرد کرد
بدين اندرون نيز پنجاه خورد
گروهي که آتوريان خواني اش
به رسم پرستندگان داني اش
صفي بر دگر دست بنشاندند
همي نام نيساريان خواندند
کجا شيرمردان جنگ آورند
فروزنده ي لشکر و کشورند
نسودي سديگر گره را شناس
کجا نيست بر کس از ايشان سپاس
چهارم که خوانند اهنوخشي
همان دست ورزان با سرکشي
که نيساريان و نسودي و اهنوخشي بايد محرف «رتشتيان»و «پسودي يا دامپروران» و «هوتخشي يا کوشندگان» باشند. دهقانان که از طبقات قديم نجباي ايران بودند و صاحب ضياع و مکنت و داراي نوعي از اشرافيت ارضي بودند و ظاهراً در ايام پيش از اسلام از طبقات ممتاز ايران شمرده مي شدند، در ايام اسلامي نيز نفوذ محلي خمد را حفظ کرده و در زمره ي توانگران بودند. فردوسي واژه «دهقان» را به معني ايراني و در برابر ترک تازي به کار برده است:
نه دهقان، نه ترک و نه تازي بود
سخنها به کردار بازي بود
اهميت زن در جامعه ايراني بيش از ساير کشورهاي آن روزگار بود. مهمترين عوامل اوليه تعليم و تربيت ايران باستان عبارت بود از توجه به دين، نيکوکاري، احترام به مقام معلم، راستگويي، جوانمردي، ميهن دوستي، تيراندازي، شکار و چوگان بازي، شنا و پاره اي امور ديگر و در مورد دختران: خانه داري و انجام وظايف مادري و همين هنرها و خصايص است که در کتابهايي چون قابوس نامه عنصرالمعالي، بوستان سعدي و اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين طوسي، ادب الوجيز ابن مقفع (ترجمه خواجه نصير) و جام جم اوحدي مراغه اي از آنها سخن رفته است. اوحدي مراغه اي در مثنوي جام جم مي گويد:
تن به دانش سرشته بايد کرد
دل به دانش فرشته بايد کرد
راز چرخ و فلک بدين دوري
نه هم از علم يافت مشهوري؟
اين همه کار و حرفت و پيشه
نه هم از دانش است و انديشه؟
واجب آمد بر آدمي شش حق:
اولش حق واجب مطلق
بعد از آن حق مادر است و پدر
آن استاد و شاه و پيغمبر
اگر اين چند حق به جا آري
رخت در خانه خدا آري
جامي نيز در تحفه الاحرار گفته است:
دار ادب درس معلم نگاه
تا نشوي طبلک تعليم گاه
سيلي او گرچه فضيلت ده است
گر تو به سيلي نرساني، به است
مقام معلم به اندازه اي شامخ بود که در اوستا زرتشت «معلم» خوانده شده است و رابطه ي بين معلم و شاگرد بر پايه مهر و اخلاص بوده و مهمترين قسمت برنامه، پرورش ديني و اخلاقي بود که براي عضويت در جامعه کمال ضرورت را داشت. در پرورش اخلاقي، نکته اي که فوق العاده مورد توجه بود، راستي است که در سراسر اوستا در باب آن تأکيد و تکرار شده و در ادبيات بعد از اسلام نيز فراوان بدان اشاره گرديده است؛ چنان که در شاهنامه ي فردوسي و بوستان سعدي و جام جم و ساير کتب اخلاقي و تربيتي به کرات ذکر آن آمده است. اوحدي گويد:
راستي کن که راستان رستند
در جهان راستان قوي دستند
يا سعدي گويد:
راستي موجب رضاي خداست
کس نديدم که گم شد از ره راست
اين راستي زاده نيروي جسمي است و براي حصول آن و تصفيه روح نخست بايد به پرورش جسم پرداخت:
ز نيرو بود مرد را راستي
ز سستي دروغ آيد و کاستي
هرودوت نوشته است که ايرانيان سه چيز به فرزندان خود مي آموزند: سواري، تيراندازي و راستگويي. در دين زرتشت ناخوشي منسوب به اهريمن است و به واسطه او وارد تن و مايه اختلال مي شود و به اين عقيده مومن بودند که عقل سالم در بدن سالم است. ورزشها عبارت بود از اسب سوار، تيراندازي، شکار، چوگان بازي، ژوبين اندازي و شنا. در ايران باستان اسب را مانند عضو خانواده مي دانستند و نام اسب را با نام فرد و افراد ترکيب مي کردند: مانند ارجاسب، گشتاسب، لهراسب و گرشاسب. در ادب فارسي نيز فراوان به وصف اسب برمي خوريم، به ويژه در اشعار اسدي توسي، فردوسي، منوچهري، عنصري و نظامي؛ مثلاً نظامي در منظومه خسرو و شيرين در وصف شبديز اسب خسروپرويز گفته است:
بر آخور بسته دارد رهنوردي
کز او در تک نيابد باد گردي
زمانه گردش و انديشه رفتار
چو شب کارآگه و چون صبح بيدار
يا در قصيده معروف منوچهري دامغاني به مطلع:
شبي گيسو فروهشته به دامن
پلاسين معجر و قيرينه گرزن
چنين مي خوانيم:
مرا در زير ران اندر، کميتي
کشنده ني و سرکش ني و توسن
عنان بر گردن سرخش فکنده
چو دو مار سيه بر شاخ چندن
دمش چون تافته بند بريشم
سمش چون ز آهن و پولاد، هاون
تيراندازي، شکار، چوگان بازي و ژوبين اندازي و شنا در کتب نظم و نثر بعد از اسلام نيز نيکو شمرده شده است. در شاهنامه درباره يزدگرد و آموختن اين فنون به پسرش بهرام گور آمده است:
سه موبد نگه کرد فرهنگ جوي
که در سورستان بودشان آبروي
يکي تا دبير بياموزدش
دل از تيرگيها بر افروزدش
دگر آن که نخجير بازان و يوز
بياموزدش کان بود دلفروز
سديگر که چوگان و تير و کمان
همان گردش تيغ با بدگمان
همچنين در هفت پيکر نظامي گنجوي در هنرآموزي بهرام نزد منذر آمده است:
چون هنرمند شد به گفت و شنيد
هنرآموزي سلاح گزيد
در سلاح و سواري و تک و تاز
گوي برد از سپهر چوگان باز
چون از آن پايه نيز گشت بزرگ
پنجه ي شير کند و گردن گرگ
تير اگر بر نشانه اي راندي
جعبه را بر نشانه بنشاندي
گه بر ببر ترکتازي کرد
گاه بر شير شرزه بازي کرد
اشقري باد پاي بودش چست
به تک آسوده و به گام درست
چون کمند شکار بگرفتي
گور زنده هزار بگرفتي
در شاهنامه فردوسي از جمله اندرزهاي بزرگمهر در بزم انوشيروان چنين مي خوانيم:
همه روشني مردم از راستي است
ز تاري و کژي ببايد گريست
ز نيرو بود مرا راستي
ز سستي دروغ آيد و کاستي
به دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردي به گرد دروغ
فزودن به فرزند بر مهر خويش
چو در آب ديدن بود چهر خويش
ز فرهنگ و از دانش آموختن
سزد گر دلش يابد افروختن
در داستان خردمندي اردشير و کارنامه او نيز چنين سخن رفته است:
همه راستي جوي و فرزانگي
ز تو دور باد آز و ديوانگي
جوانان داناي دانش پذير
سزد گر نشينند بر جاي پير
يکي ديگر از تعاليم عالي آيين مزديسنا، دوستي و آميزش با نيکان و دوري جستن از بدان بوده است. چنان که لبيبي شاعر دوره غزنوي گفته است:
گويند نخستين سخن از نامه پازند
آن است که: با مردم بداصل مپيوند
و همين مضمون را حافظ در غزلي چنين آورده:
نخست موعظه پير صحبت اين حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد
در باب آداب و عقايد ايرانيان باستان نکات گفتني و جالب فراوان است. از جمله اعتقادات و آداب آنان، پاره اي آزمايشها بود که در موارد بخصوص مانند تهمت زدن و شکايت کردن انجام مي دادند، همچون سر به زير آب کردن، از ميان آتش گذشتن و سوگند خوردن.واژه سوگند ازsaokenta اوستايي گرفته شده که به معني آب گوگرد است. اين مايع را به طرفين دعوا مي دادند و از هر کدام که زودتر دفع مي شد، وي را مجرم مي دانستند. امروزه هم اين واژه با مصدر دادن و خوردن به کار مي رود و اين عمل را «ور» مي گويند. در داستان سياوش مي خوانيم که براي اثبات بي گناهي اش بر آن قرار دادند که از ميان آتش بگذرد و چون وي از ميان آتش تندرست به درآمد، بي گناهي اش ثابت شد.
بر سر سفره همواره دعاي مخصوص مي خواندند و شاخه هاي انار و ساير درختان بر سر خوان مي نهادند که بدان «برسم» مي گويند. نيز عقيده داشتند که کارهايي که به خوبي کمک مي کند: ساختن خانه، احياي زمين، تخم افشاني بسيار، کندن کاريز، نشاندن درخت، نگهداشتن و تربيت حيوانات اهلي، و هر کس به فراخور حال خود در اجراي اين مهمات کوشا بودن است. در اين باب داستانهايي در بوستان سعدي و آثار عطار و ديگران آمده که از جمله سعدي در بوستان به همين موضوع اشاره کرده است:
کرم کن چنان کت بر آيد ز دست
جهانبان در خير بر کس نبست
گرت در بيابان نباشد چهي
چراغي بنه در زيارتگهي
جشن ها اغلب جنبه ديني داشته است، مانند: نوروز، مهرگان، تيرگان، بهمنگان.
مجازات گناهان را نيز به صورت هاي توبه، تزکيه و انواع جزاها تعيين مي کردند، آتش را بزرگ مي داشتند و اول سالشان نيز همانند امروز، نوروز يعني اول فروردين بود.
در باب علوم در ايران باستان نيز بايد گفت که با احکام نجومي، گاهشماري، حجاري، نقاشي، شعر، موسيقي، حساب و پزشکي آشنايي داشتند و اين مطالب از کتيبه ها و نوشته ها و ساير آثار مکتوب مستفاد مي گردد. موسيقي به خصوص در دوره ساساني راه ترقي و کمال مي پيمود و موسيقي دانان آن دوره بسيار معروف و مشهورند؛ مانند باربد، بامشاد و نکيسا که نام آنان و آهنگها و پرده هاي موسيقي در ادبيات بعد از اسلام فراوان به چشم مي خورد. مرحوم دهخدا و مرحوم سعيد نفيسي در مجله ي مهر و کتاب تاريخ تمدن ساساني حائز اهميت فراوان است. شادروان استاد مجتبي مينوي هم به پاره اي از اين پرده ها در ترجمه کتاب کريستين سن تحت عنوان «وضع ملت و دربار در دوره شاهنشاهي ساسانيان» اشاره کرده اند. در خسرو و شيرين نظامي از باربد و نکيسا و نواهاي آنان سخن رفته است؛ از جمله:
چو بر زد باربد زين سان نوايي
نکيسا کرد از آن خوش تر ادايي
شکفته چون گل نوروز و نورنگ
به نوروز اين غزل در ساخت با چنگ
در ديوان منوچهري دامغاني نيز نام بسياري از اين آهنگ ها و پرده ها آمده است؛ مثلا گويد:
مطربان ساعت به ساعت بر نواي زير و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهي اشکنه
گه نواي هفت گنج و گه نواي گنج کاو
گه نواي ديف رخش و گه نواي ارجنه
در شاهنامه و پاره اي از کتب ديگر، بسياري از علوم و تعاليم زندگي به جمشيد، پادشاه پيشدادي نسبت داده شده است. آثار بازمانده ايرانيان باستان همچون کتيبه ها، مهره ها، بناهاي تاريخي چون تخت جمشيد و کاخ مداين يادآور مجد و عظمت گذشته اين بر و بوم کهنسال است و کتب تاريخ و سير و اشعار شاعران بزرگ، زبان گوياي آن همه افتخار و بزرگي است. خورشيد تابان همچنان بر سرزمين هایش نورافشاني مي کند و کاخ عظمتش از تابش آفتاب و ريزش برف و باران آسيبي نمي بيند.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.